اسیری دربندخود

عازمم !!
عازم راهی که پیش از این باید میرفت…
کوله بارم پراز تهی،لیکن بسته بال وپرم..! پرشده این دل زآوار…
بسته گشته پابندهایی گران برپایم…
این بار…..!
نمیدانم بار چندم است که عزم سفر دار …!؟
اما….!
اما این بار سنگین تر زپیشم…می روم اما….
پیر ره مرا گفته است که ناهمواری هاسست می گردان این پابندهارا…!
میروم اما به این سویک امید…!
میروم تا بگسلانم این بندها را….!
مرا عبد و عبیدیِ مولایم خوش است….
جز طوق بندگیش نشاید بنده را…!
اما این بار رفتنم فرق دارد…
با کفش آهنین گام برمی دارم،نمی ترسم ز ناهمواری ها…
بانور عشق ولایت می روم تابسازم مخربه آوار شده دلم را….
می روم تا مُهری زنم پای تمام کج روی هایم زاستغفار…!
گفته اند ماه بخشش است، ماه بندگی ایست…
منتها ره رواش میخواهدش…!
من نمیدانم ….!
من نمی توانم..!
ایستادگی مابعدش رامی گویم….!
اما آن را می خواهم!می خواهمش!
اما تو ای مولای من!خالق و اربابِ دلم!
توهم می دانی وهم توانش داری برایم بخواه که این بار بایستم بر رهت….!
به قلم-هورمند

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
ستاره ها نوید دهِ آمدن هورمندند
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.