کور واقعی
درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی.
پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام.
این را بگفت و روانه شد.
خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی…
از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی…!
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط هورمند در 1399/04/28 ساعت 06:45:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1399/04/29 @ 02:18:39 ب.ظ
زهرا سادات [عضو]
سلام
ممنون از مطالب قشنگت
1399/04/29 @ 10:15:25 ب.ظ
هورمند [عضو]
سپاس نظر لطفتونه بانو
1399/04/29 @ 08:26:34 ق.ظ
یا کاشف الکروب [عضو]
با سلام و احترام تشکر از مطلب خوب شما. ان شاء الله که چشمانمان همیشه بینا شود و از کوران واقعی نباشیم. التماس دعا یاحق