کلاغ های روزگار

روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد!

خرگوشی از آن جا عبور می کرد
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟

کلاغ حیله گرانه گفت :
البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد ، ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد

کلاغ خنده زنان گفت :
برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی باید این بالا بالا ها بنشینی …

خلاصه هنوزم که هنوزه حکایت همینه

  • 5 stars
    نظر از: مهنــــا
    1399/05/05 @ 11:31:28 ق.ظ

    مهنــــا [عضو] 

    :)))
    مفت خوری لازمه اش بالانشینیه :)))

  • 5 stars
    پاسخ از: هورمند
    1399/05/05 @ 10:03:03 ب.ظ

    هورمند [عضو] 

    حقیقت تلخی است.

  • 5 stars
    نظر از: طوباي محبت
    1399/05/05 @ 10:43:13 ق.ظ

    طوباي محبت [عضو] 

    سلام!
    عجب حکایت درستی:)

  • 5 stars
    پاسخ از: هورمند
    1399/05/05 @ 10:03:40 ب.ظ

    هورمند [عضو] 

    سلام،بله

  • 5 stars
    نظر از: Alma
    1399/05/05 @ 10:21:15 ق.ظ

    Alma [عضو] 

    چه حقیقت تلخی

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
ستاره ها نوید دهِ آمدن هورمندند
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.