........
ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !
ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ !
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ !!!…
ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ،
ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ !!!…
ﮐﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ..
ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ ..
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ..
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ،
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ
ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ …
| نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط هورمند در 1399/06/25 ساعت 12:50:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1399/06/27 @ 06:29:11 ب.ظ
زینب [بازدید کننده]
خیلی به دلم نشست
1399/06/26 @ 04:06:13 ب.ظ
Alma [عضو]
جالب
1399/06/26 @ 10:12:04 ب.ظ
هورمند [عضو]
تشکر، نظر لطف شماست
1399/06/25 @ 11:01:51 ب.ظ
طوباي محبت [عضو]
سلام هورمند جان
یکبار هم من با خودم فکر می‌کردم کاش یکبار بدنیا می‌آمدیم و تجربه می‌کردیم بعد دوباره فرصتی دیگه بهمون داده میشد ولی نمی‌دونم آیا از تجربه‌ها استفاده می‌کردیم یا دوباره همون روزها تکرار میشد؟؟
1399/06/26 @ 10:11:30 ب.ظ
هورمند [عضو]
ای کاش تکرار میشد به حتم شاید بعضی کارها که خیلی نتیجه و پیامد بدی داشتند را انجام نمی دادیم.
1399/06/25 @ 03:18:32 ب.ظ
سیــده الهام عزتی [عضو]
چقـــدر غم انگیز
1399/06/25 @ 07:38:17 ب.ظ
هورمند [عضو]
بله خودمم دلم گرفت
1399/06/25 @ 11:20:58 ق.ظ
یا کاشف الکروب [عضو]
با سلام و احترام. جالب بود. سلامت و موفق باشید. التماس دعا
1399/06/25 @ 01:43:41 ب.ظ
هورمند [عضو]
سلام، تشکر بانو