جانب عشق عزیز است....

جانب عشق عزیز است…
عشق درک می کند…
با عشق در اوج رسیدن است…
شب تاریک و بیم موج گردابی چنین حایل/کجا دانند حال ما سبک ساران ساحل ها

تنهاترین سردار

ای تنهاترین سردار سلام!
سلام آقای تنها!
تنهابودی حتی در خانه ات!
آقای بزرگ،کریم اهل بیتی و بعضا می گویند،چرا، چرا صلح کردی؟
نمی دانند که ولی حسین بوده ای.
نمی دانند شمشیرهایی که در مقابل باطل زده ای
نمی دانند،آری این قوم نمی دانند.
نمی دانند که شما جزئی از انسان دویست و پنجاه ساله ای!
صلح شما زمینه قیام حسینی شد.
آقا درست است که در خانه تنها بودی،اما
اما ما نمی خواهیم دیگر تنها باشید.
ما با حاجت ظهور به درگاه کریم اهل بیت آمده ایم.
امید است که دست خالی ما را زدرگاهشان رد ننمایند.
التماس دعای فرج یا کریم اهل البیت

مراقب خودت باش بانو

برای انهدام یک تمدن
سه چیز را باید منهدم کرد،
اول خانواده
دوم نظام آموزشی
سوم الگوها.

برای اولی منزلت زن را باید شکست
برای دومی منزلت معلم
برای سومی منزلت بزرگان و اسطوره ها.
بدانیم که چه چیزهایی نشانه گرفته شده اند،مراقب خودت باش بانو!

روزه پرهیز بگیریم

روزه پرهیز بگیریم!

ﮐﺎﺵ همه این را عامل باشند که…
ﮐﻪ ﭘﺮﺍﻧﺪﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻥ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﯼ در میان کوچه ای
ﻭ زیر کردنﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯾﯿﺪﻩ میان سبزه زار
چیدن گل زشاخساری
ﻭ ﻧﺎاﻣﯿﺪ کردن درمانده ای …

ﮐﺎﺵ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯾمان ﺍﺯ ﻣﺒﻄﻼﺕ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﻏﺒﺎﺭ ﻏﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﭼﺸﺎﻧﺪﻥ ﺷﻮﺭﯼ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﻗﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﻭ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺗﻦ ﭘﺮﻭﺭ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ!
ﻭ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﯽ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﯽ
ﺗﺎ ﺍﺫﺍن صبح

ﺭﻭﺯﻩ ﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ
ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ، ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ
ﺍﺯ ﺭﯾﺎ، ﺍﺯ ﺗﻬﻤﺖ، از ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ
ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻧﮓ، از کینه، از کینه، و از کینه…

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت2

سفر خیالی به بهشت
چشم می گشایم،نور ستارگان بی فروغ تر شده،سحر نزدیک است و این شام ظلمانی رو به پایان است.
جهنم اینگونه بود،بهشت چطور است؟
درباره اش چیزهایی مادرم برایم گفته است.
دوست دارم آنجارا نیز تصور کنم.
چشم برهم می نهم.
صدای پرندگان آوازه خوان بسیار خود نمایی می کند بیش از آن صدای جوشش نهر ها برای شنیده شدن پا پیش میگذارند.
هشت در آن گشوده و افرادی خوش سیما گروه گروه برآن داخل میشوند.
چقدر آنها خوش لباسند.
چه آراسته!
راستی چرا اینجا هشت در دارد و جهنم هفت در؟
شاید این است که رحمت خدا بسیاز زیاد ست.
میوه ها بر روی درختان نظاره گر رهگذارنند.
جام های نوشیدنی های گوار و خوش رنگ به سمتم چشمک می زنند.
در این هنگام است که پدرم مرا برای خواندن نماز صبح فرا می خواند.
چشم میگشایم،صدای اذان رو به آخر است،برای این همه لطف خداوند، برای رحمانیتش،برای عدالتش،برای اینکه او خالق است و من مخلوقش به نماز می ایستم و مودبانه می پرستمش.

هرکسی آن درودعاقبت کار که کشت

سفری خیالی به جهنم

گاها نام جهنم را شنیده بودم در توصیف آن بزرگتر ها برایم گفته بودند.
گفته بودند که آنجا ساخته دست ماست.
گفته بودند از حرارتش از مار و عقرب هایش از….
به راستی در ذهنم تصور کردم جهنم چطور جایی است؟
زیر سقف آسمان که ستاره چشمک زنان مرا می نگریستند،چشمانم را بستم و سوار بر ماشین خیال راهی بازدیدی از جهنم شدم.
هنوز قدری حرکت نکرده بودم که صداها ویران کننده فریادها به گوش میرسید.
اینان کیستند بهر چه فریاد سرمی دهند؟
چرا اینقدر اینجا گرم و سوزان است ؟
هر چه جلو تر می روم حرارت و عطش زیادتر می شود.
عطش؟چقدر تشنه ام، آبی برای خوردن نیست؟چرا هست،اهالی آن مرا به مایعی از چرک و خون رهنمون می کنند. این دیگر چیست؟این حرارت از چیست؟
ندایی آمد:این اعمال اینان است که این منزل گاه را برایشان ساخته است.
آه خدای من به تو پناه می برم .
طاقتم دیگر طاق شد،تحمل، بیش از این یاریم نمی کند.
خداوندا ما قرین رحمت خویش قرار ده!
خدایا از خشم و عذابت به لطف و مهربانیت پناه می برم.

 
مداحی های محرم