جانب عشق عزیز است....
جانب عشق عزیز است…
عشق درک می کند…
با عشق در اوج رسیدن است…
شب تاریک و بیم موج گردابی چنین حایل/کجا دانند حال ما سبک ساران ساحل ها
سه عبارت
جمعه 99/05/24
بزرگی می گوید :
موفقیت نتیجه سه عبارت است:
تجربه دیروز
استفاده امروز
امید به فردا …
ولی اغلب ما با سه عبارت دیگر زندگی می کنیم:
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا….
در حالی که آفریدگار مهربان
گذشته را عفو …
امروز را مدد….
و فردا را کفایت می کند..
جیب خالی
پنجشنبه 99/05/23
خیاطی میگفت:
اگر شبها جیبهای لباسها رو خالی کنین، لباسها زیباتر میمونن و بیشتر عمر میکنن.
خالی کردن ذهن هم همینه!
در طول روز مجموعه ای از آزردگی، پشیمونی و اضطراب رو جمع میکنیم.
انباشته شدن اینها، ذهن رو سنگین میکنه.
پس ذهنمون رو پاک کنیم تا دنیای زیباتری بسازیم.
دزد کفش!
پنجشنبه 99/05/23
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید!
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه…
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره! گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه!
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد،
اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه.
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن !!
یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد…
خانه دل
چهارشنبه 99/05/22
خانه ات که اجاره ای باشد
دائم به کودکت می گویی:
میخ نکوب!
روی دیوارها نقاشی نکش!
و مراقب خانه باش!
اما این همه مراقبت برای چیست ؟!
چون خانه مال تو نیست؛
مال صاحبخانه ست …
چون این خانه دست تو امانت است
خانه دلت چطور ؟
خانه دل
تمامش مال خداست؛
در خانه ی خدا
نقش آزار کشیدن
و میخ نامهربانی کوبیدن
مــمنوع …
سکه دو زاری
سه شنبه 99/05/21
ببخشيد، یک سكه دوزاری داريد؟
میخواهم به گذشته ها, زنگ بزنم!
به آن روزهاي دور…
به دل های بزرگ،
به محل كار پدرم،
به جوانی مادرم،
به کوچه هاى كودكى،
به هم بازيهاى بچگى.
میخواهم زنگ بزنم به دوچرخۀ خسته ام،
به مسیر مدرسه ام که خنده های مرا فراموش کرده،
به نیمکت های پر از یادگاری،
به زنگ هاى تفريح مدرسه،
به زمستانی که با زمین قهر نبود،
به بخارى نفتى که همۀ ما رابا عشق دور هم جمع میکرد،
میدانم آن خاطره ها کوچ کرده اند…
می دانم …
آري ميدانم كه تو هم ، دنبال سكه ميگردى !!
افسوس…هیچ سکه ای در هیچ گوشی تلفنی ،
دیگر ما را به آن روزها وصل نخواهد کرد…
حيف …
صد افسوس که دوزاری مان بموقع نیفتاد !